شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : مسمط
صبح است و در بزم چمن،هر گل تبسمّ میکندباغ از طراوت،حُسن یوسف را تجسّم میکند موج نشاط و عشق چون دریاتلاطم میکندازشرق عصمت جلوهها خورشید هشتم میکند
در حیرت درگاه او،دل دست وپا گم میکند باشد که بردیداراوشیدا شود دل بیش ازاین
روزی که عالمگیر شد اشراق فیض عام او آن روزآغـوش پـدر شـد بسـتـر آرام او آرامشجان یافت از تسبیح صبح وشام اوبرداشت با آب فرات ازروزاول کام او دل بُرد از موسی ولی، نام علی شد نام او »فالله خیرٌ حافظا» بر این وجود نازنین
این اصل مصباحالهدی،مشکات علم ونورشد ازاشتیاق وصل اوموسی کلیم طورشد چون موکب اجلال اووارد به نیشابورشدنزدیک شد آیات حق،آثار باطل دورشد
ازخطبۀ شیریناوسرها همه پُرشورشد برخاست غوغایی به پا از آن حدیث دلنشین
ای بتشکنتر از خلیل! ای یار موسای کلیمای سینهات طورسنین،ای صاحب قلبسلیم ای جاری از پیشانیات نورصراط المستقیم حکم ولایتعهدیات محکوم؛المُلک عقیم صبرت شگفتانگیزتر ازآیت کهف و رقیم ای یوسف زهرا که شد صبرتو ایّوبآفرین
آن کس که خیزد آفتاب از آستان اوتویی در آفـرینش نکـتۀ باریکتر ازمو تویی
عشّاق را دلبرتویی،آفاق را دلجو تویی درهر زمان آیینهدارِ«لَیسَ الّا هو» تویی هم حجت هشتم به حق، هم ضامن آهو تویی دریای فیض رحمتی،چون رحمة للعالمین
این پنـجۀ مشکلگـشا رفع گـرفتاری کند از خواب غفلت خلق را دعوت به بیداری کند درماندگان را یاوری،مظلوم را یاری کنددل در طواف کویش احساسسبکباری کند
من گرچه بد کردم،ولی اوآبروداری کند برسفرۀ احسان او شرمنده است این کمترین
تا صحبت از این پارۀ جان پیمبر میشود دنیای ما باعشق اودنیای دیگرمیشود خاک خراسان چون بهشت،ازاو معطّر میشودخورشید در این بارگاه از ذرّه کمتر میشود وقتی طواف حضرتش با حجبرابر میشود
قُل هذه جنّاتُ عَـدنٍ فَادخُـلُوهَا خالدین…
گاهی قدم در وادی صبر وتوکل میزنم خارم ولی دست طلب بردامن گُل میزنم گاهی دم ازهجران روی مُصلِح کُل میزنمچون ذرّه بردامان اودست توسّل میزنم در عین مهجوری دم از صبر وتحمّل میزنم اما ندارم طاقت صبر و تحمّل بیش ازاین